کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

پیر میشویم


روزگار خوبى نیست نازنین

در چشم به هم زدنى

پیر می شویم گاهى

به حرفى، کنایه اى، آهى


پیر می شویم گاهى

با جمله ای،اتفاقى،نگاهى

و فاصله ى بین دوستى هایمان کوتاه مى شود

کوتاه...


پیر مى شویم 

با انتظارها، نیامدن ها،دیررسیدن ها

دل مى بازیم ، زخم می خوریم و مى شکنیم 


روزگار خوبى نیست نازنین

آدم ها را آدم ها پیر می کنند

نه گذر ثانیه ها....



نظرات 1 + ارسال نظر
م.خ. دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 12:35 ب.ظ

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد