پست ثابت
قضاوت نکن....
تو تنها نوشته هایم را می بینی....
نه سر گذشتم را....
یک روز آرزو کردم زودتر بزرگ شوم
که کفش هایم پاشنه های بلند داشته باشد و دیگر جوراب های سفید تور دار و جوراب شلواری های عروسکی نپوشم،
دلم می خواست بزرگ شوم
تا دستم به کابینت های بالای آشپزخانه برسد، بتوانم غذا درست کنم و وقتی از خیابان رد می شوم مادرم دستم را نگیرد ....
فکر می کردم بزرگ می شوم و دنیا سرزمین کوچکی ست پر از شادی و من موهایم را به باد می دهم ، رژ لب های مادرم را می زنم و عشق را تجربه می کنم !
همان عشقی که بین صفحات رمان ها و داستان ها می چرخید....!
حالا من بزرگ شده ام، تعدادی کفش پاشنه بلند دارم، هنوز دستم به کابینت های بالای آشپزخانه کمابیش نمی رسد اما یک اجاق گاز برای خودم دارم،
موهایم را به هر رنگی در می آورم و اشک هایم را به باد می دهم ....
عشق را تجربه کرده ام همانطور که خیانت، دروغ، زخم را تجربه کرده ام، حالا می دانم دنیا سرزمین بی انتهاییست... !
پر از آدم های عجیب ...
و بزرگ شدن بدترین آرزوی همه زندگی من بود
که بر خلاف تمام آرزوهایم به دستش آوردم ...
میگذرد!
گاهی از غرورش!
گاهی از کسی که سخت دوستش دارد...
گاهی خودش را پنهان میکند،زیرصدای موسیقی هدفونش ...
گاهی پشت لبخندهای ساختگی !!!
اما ...
یک روز ، بعد از یک اتفاق ، گریه هایش تا همیشه بند می آید و تبدیل میشود به نگاهی سرد !!!
دختر را میگویم !!!
دلتنگم...همین...واین نیاز به هیچ زبان شاعرانه ای ندارد...
قضاوت نکن....
تو تنها نوشته هایم را می بینی....
نه سر گذشتم را....
امــــّـــا ... نـمـیـشـه اِخــــراجــش کــــرد
تــــــــــاخرخرهـــ امـــ مه بــــــاشــهــ
منــــــــــ بـــاشمـــــ و اونیــــ که اونـــــ بالاستـــــ
تنهــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــا...
خودشـــ بگهــــ:
«خــفهـــ شــو درستشــــ میکنمــــــ»
زن
عشقی را که برای آن گریسته است ،
فراموش نمیکند ...!
پی نوشت:
میدونم این متن تکراریه ولی یه دفعه یاد اون روز افتادم....
چقدر اون شب تا صبح گریه کردم...
من از تمام این دنیا
عشق میخواهم وُ مستی شعر،
گلهای شمعدانی پشت پنجره
و لبخندهای تو
که تکثیر می کند عشق را به بی نهایت.
اما نه
من از تمام این دنیا
آسمانی می خواهم آبی
و هوایی که در آن
پر باشد از عطر نفست
همین که باشی
برای من کافیست.
زن ها موجوداتی هستند که اگر
دوستتان داشته باشند
فقط کافیست وقتی اسمتان را صدا میزنند
به جایِ "جانم" ، بگویید : "بله" !
تا بزنند زیر گریه...
شما را به خدا این چیزها را بفهمید!
دل زنها روزی هزار بار می لرزد و می ریزد و خالی میشود
شما را به مردانگیتان وقتی دیوانه می شوند و بی خودی بهانه می گیرند،
فقط بغلشان کنید و برای هیچ چیز راه حل نشانشان ندهید...
زن،
مردی ثروتمند یازیبا
یا حتی شاعر نمی خواهد
اومردی میخواهد
که چشمانش
را بفهمد
آن گاه که اندوهگین شد
بادستش به
سینه اش اشاره کند
وبگوید:اینجا سرزمین توست...