کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

آرزو



یک روز آرزو کردم زودتر بزرگ شوم

که کفش هایم پاشنه های بلند داشته باشد و دیگر جوراب های سفید تور دار و جوراب شلواری های عروسکی نپوشم،

دلم می خواست بزرگ شوم

تا دستم به کابینت های بالای آشپزخانه برسد، بتوانم غذا درست کنم و وقتی از خیابان رد می شوم مادرم دستم را نگیرد ....

فکر می کردم بزرگ می شوم و دنیا سرزمین کوچکی ست پر از شادی و من موهایم را به باد می دهم ، رژ لب های مادرم را می زنم و عشق را تجربه می کنم !

همان عشقی که بین صفحات رمان ها و داستان ها می چرخید....!

حالا من بزرگ شده ام، تعدادی کفش پاشنه بلند دارم، هنوز دستم به کابینت های بالای آشپزخانه کمابیش نمی رسد اما یک اجاق گاز برای خودم دارم،

موهایم را به هر رنگی در می آورم و اشک هایم را به باد می دهم ....

عشق را تجربه کرده ام همانطور که خیانت، دروغ، زخم را تجربه کرده ام، حالا می دانم دنیا سرزمین بی انتهاییست... !

پر از آدم های عجیب ...

و بزرگ شدن بدترین آرزوی همه زندگی من بود

که بر خلاف تمام آرزوهایم به دستش آوردم ...


میگذرد


میگذرد!


گاهی از غرورش!

گاهی از کسی که سخت دوستش دارد... 

گاهی خودش را پنهان میکند،زیرصدای  موسیقی  هدفونش ...

گاهی پشت لبخندهای ساختگی !!! 

اما ... 

یک روز ، بعد از یک اتفاق ، گریه هایش تا همیشه بند می آید و تبدیل میشود به نگاهی سرد !!! 


دختر را میگویم !!!




میروم...

زنی که به تو می گوید

می روم

نمی خواهد بشنود

نرو

می خواهد بگویی

نمی گذارم بروی...



مرده ام

دلتنگم...همین...واین نیاز به هیچ زبان شاعرانه ای ندارد...

پست ثابت

قضاوت نکن....

تو تنها نوشته هایم را می بینی....

نه سر گذشتم را....

[ شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۱ ] [ 14:59 ] [ fati ] [ آرشیو نظرات ]

گاهی وقتا...

بعضی وقت ها

نگاهِ ترحم آمیز مادرت


نصیحت های پدرت و دلداری های دوستات


واست هیچ چیزی رو تغییر نمیده !!!


بعضی وقت ها یه جوری میبازی که دیگه باور شروعی


دوباره از وجودتمیپره !!!


بعضی وقت ها


یه جوری زمین میخوری که دیگه دوست نداری بلند شی !!!


دلتنگی هات بزرگتر از گریه میشه درد هات بیشتر از فریاد میشه


غم هات بیشتر از صبرت میشه و ...


بعضی وقتا واقعاً همه چی تموم میشه !!!

[ شنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:52 ] [ fati ] [ نظر بدهید ]
تریپای خاص و سنگین مثِ مشکی...
لباس...شلوار.....همه مشکی...
ادکلن خاصی ک بوی تلخش با سیگار قاطی شده...
همیشه کنیاک...گاهی ویسکی...گاهی ودکا...
چایی...قهوه...نسکافه...به هیچ وجه...
همیشه در حال آبِ خوردن...
ساعت 12 شب به بعد تنهایی با ماشین...
مستِ مست...
سیگار فقط مارلبرو...
بعضی شبا ساعت 10 به بعد تنهایی قدم زدن و بی تفاوت سیگار کشیدن...
همش در حال فکر کردن...فکر پشت فکر...
یه لبخندِ خسته...
همیشه و همه جا...گوشه گیر و تنها...
پشت چراغ قرمز و خریدن فال...
مکالمه های تلفنی در حد 1 دقیقه...
بیشتر وقتا خونه...نت...
سر قرار بیتفاوت...ریلکس و بدون هیجان و عجله...
در برابر خیانت و دروغ یه لبخند خسته و یه نگاه پرحرف...
شبا بیدار...روزا خواب...
صبونه و نهار یکی...اما شام تکی...
همه و همه چی یادگاری(فندک...موبایل...ساعت. ..عطر...دستبند...و....)
پیک خوردن در حین مرور کردن خاطرات...
طعم تلخ تجاوز...خیانت...
فراموشیه بیش از حد...
بیخیالی...
نشنیدن صدای آمای دوروبرت..
گوش کردن به آهنگای قدیمی...
بغل کردنِ بالش...
بدون خنده...بدون گریه...
آدمایی که هیچی واسشون مهم نیس...
این آدما فقط از دور قشنگ و جذابن...اگه زیاد جلو این آدما بخندی هوس خنده میکنن اما جاش بغض میکنن...نزدیک اینجور آدما نباید شد...!.

[ شنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:51 ] [ fati ] [ یک نظر ]

غایب...

 
دلـتـنـگـی...؟ حـاضـر √
تـنـهـایـی...؟ حـاضـر √
غـــم...؟ حـاضـر √
جــدایـی...؟ حـاضـر √
عــشـــق...؟
بـلـنـدتـر مـیـخـونـم، عـــشـــق...؟ غـایـــــــب ×
بـاز هـم نـیـامـده..؟
غــیــبـتـش خـیـلـی وقـتـه از حـدِ مـجـاز گـذشـتـه..
مـیـلـیـاردهـا ضـربـدر کـنـارِ اسـمِ زیـبـاش خـورده .. امـــّــا..

امــــّـــا ... نـمـیـشـه اِخــــراجــش کــــرد

[ شنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:51 ] [ fati ] [ یک نظر ]

دلم میخواد...

 
دلمــ میـــ خواد گـــرگـــــ و میـــشـــــ صبــحـــ نوکــــــــــ کوهــــــــ .

تــــــــــاخرخرهـــ امـــ مه بــــــاشــهــ

منــــــــــ بـــاشمـــــ و اونیــــ که اونـــــ بالاستـــــ

تنهــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــا...

اونقــــــــدر جیغــــ بزنـــــــــــمــــ تـــــــــــا

خودشـــ بگهــــ:

«خــفهـــ شــو درستشــــ میکنمــــــ»


[ شنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:49 ] [ fati ] [ نظر بدهید ]

تظاهر....

می خندمـــ !
تظاهـــــر به شـــادی میـ ـ ـکنم !

حرفـــ میزنمـــــ مثلـــ همه ...

اما ...

خیلی  وقت است مرده امـــ !

خیلی وقت است دلم می خواهد روزه ی سکوت بگیـرم !

دلم می خواهد ببـــــــارم ...

و کسی نپرسد چرا . . .


گریه

زن 

عشقی را که برای آن گریسته است ،

فراموش نمی‌کند ...!


پی نوشت:

میدونم این متن تکراریه ولی یه دفعه یاد اون روز افتادم....

چقدر اون شب تا صبح گریه کردم...

عطر نفس

من از تمام این دنیا

عشق می‌خواهم وُ مستی شعر،

گل‌های شمعدانی پشت پنجره

و لبخندهای تو

که تکثیر می کند عشق را به بی نهایت.

اما نه

من از تمام این دنیا

آسمانی می خواهم آبی

و هوایی که در آن

پر باشد از عطر نفست

همین که باشی

برای من کافی‌ست.



جانم

زن ها موجوداتی هستند که اگر

دوستتان داشته باشند

فقط کافیست وقتی اسمتان را صدا میزنند

به جایِ  "جانم"  ، بگویید : "بله" !

تا بزنند زیر گریه...

شما را به خدا این چیزها را بفهمید!

دل زنها روزی هزار بار می لرزد و می ریزد و خالی میشود

شما را به مردانگیتان وقتی دیوانه می شوند و بی خودی بهانه می گیرند،

فقط بغلشان کنید و برای هیچ چیز راه حل نشانشان ندهید...


زن

زن، 

مردی ثروتمند یازیبا 

یا حتی شاعر نمی خواهد

اومردی میخواهد 

که چشمانش

را بفهمد 

آن گاه که اندوهگین شد

بادستش به

سینه اش اشاره کند 

وبگوید:اینجا سرزمین توست...



توجه

هرچیزی میتونه

یک زن رو خوشحال کنه


اما...

" توجه "

خوشبختش میکنه...