زن
عشقی را که برای آن گریسته است ،
فراموش نمیکند ...
عاشق نه چنان باید، کز غم سپر اندازد در پای تو آن شاید، کز شوق سر اندازد در عشق گمان بستم، کآرامش جان باشد با عقل بگو اینک، طرحی دگر اندازد چون خاک، مرا یکسر، بر باد دهد آخر این عشق که بر جانم، هر دم شرر اندازد
عاشق نه چنان باید، کز غم سپر اندازد
در پای تو آن شاید، کز شوق سر اندازد
در عشق گمان بستم، کآرامش جان باشد
با عقل بگو اینک، طرحی دگر اندازد
چون خاک، مرا یکسر، بر باد دهد آخر
این عشق که بر جانم، هر دم شرر اندازد