کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

خسته ام...

خسته ام

از همه ی واژه های عاشقانه

خسته ام از عشق

خسته ام از همه ی خاطراتی که عشق را هنوز فریاد میزند

کاش میشد بخواب ابدی فرو روم

اما چه کنم دست خودم نیست

چشمانم را میبندم

احساسم را دار میزنم

تقدیر را محکوم میکنم

شاید تعبیر دیگری برای سرنوشتم بیابم

اما افسوس از این زندگی

چرا امید هم مرا احاطه نمیکند

خدایا قطره ای آرامش به زمین خشک دلم ببار

تا نهال صبوری را سیراب سازم

من صبر میخواهم.......و دیگر هیچ.......
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد