کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

احساسم را به من بازپس دهید

احساسم را به من بازپس دهید

که زیستن بدون احساس بودن از نبودن هم سخت تر است

چه شده ا‌ست ؟! چرا روح مرا به زنجیر می‌کشید
سایه‌ی لطفتان هیمه‌ی آتشی‌است که بر جان من شعله میکشد. رهایم کنید
من نمی‌خواهم از شما هیچ نمی‌خواهم
نه مهربانی نه رحم نه عشق نه دوستی نه محبت نه نگاه
فقط احساسم را به من بازپس دهید تا باشم
من پرواز خواهم کرد تا خود خورشید و با خورشید یکی خواهم شد
و از عدمی که تو بر من آفریده بودی گذر خواهم کرد. حتی از ازل نیز خواهم گذشت
تا به سرزمینی تهی برسم که مرا آنجا آفریدند. مرا در هراس هیچ طعام دادند
و در عظمتی به پهنای تمام نبودنها پرواز دادند
من با احساسم تا خود آشیانه پرواز خواهم کرد
سینه‌ی آسمان را خواهم شکافت و تا نهایتِ بینهایت پرواز خواهم کرد
و تو - تقدیر - تنها نظاره‌گر پرواز من خواهی بود
و دیگر هیچ...
نظرات 1 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:22 ب.ظ http://barahoot.blogsky.com

خیلی با حال بود

به وبلاگ من هم سر بزن خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد