ای کاش اندکی احساس داشتی و هیاهوی سکوتم را رضایت تعبیر نمیکردی
ای کاش صدای خرد شدن قلبم را زیر پاهای تردید میشنیدی
ای کاش میفهمیدی که من برای فراموش کردنت گل سرخ غروب خورشید و تماشای باران را از یاد بردم
ای کاش اندکی احساس داشتی تا میدانستی تمام لحظه هایی که بیهوده و سرگردان در کوچه باغ های عاشقی قدم میزدی پا به پایت به انتظار شنیدن یک جمله می آمدم
ای کاش اندکی احساس داشتی تا میدیدی که دلم را سالها قبل در آن دریایی که تو تنها دلت را به آن آغشته کردی غرق کرده ام
ای کاش اندکی احساس داشتی تا بدانی سرتکان دادن من از سر تاسف است که چقدر زود دیر میشود
ای کاش اندکی احساس داشتی و دلت برایم تنگ میشد
ای کاش اندکی فقط اندکی شجاعت داشتی
و ای کاش اندکی احساس داشتی و میشنیدی فریاد خموش احساسم را
ای کاش اندکی فقط اندکی بی احساس بودم
سلام بر شما خوب هستید؟
ببخشید در سایت دیگر وبلاگتونو دیدم اومدم اینجا
خوشحال میشم شما هم اگر مایل بودید وبلاگمو ببینید
موفق و سربلند باشید
سلام دوست من
وبلاگت قشنگه، متن قشنگی بود. می خواستم یه درخواست از شما داشته باشم. اگه امکان داره این متنتونو تو وبلاگم بزارم، البته با نام خودتون. منتظر جوابتون هستم!
خوشحال میشم اگه به من سر بزنین..
یادم رفت که بگم: از وبلاگت خوشم اومد لینکت کردم..
متن بسیار زیبا و سرشار از احساسی بود.
واقعا استعداد خیلی خوبی داری
حیف این قلم، بیشتر تمرین کن
نوشتهات از اعماق قلب بود و به عمق قلب خواننده نفوذ کرد.
من هم دو بیت از یکی از غزلیات خواجوی کرمانی برات مینویسم چون ذرهای از لطافت قلم تو رو ندارم که از خودم بنویسم
آزاد باش و بنده احساس کس مشو
کازاده آن بود که که نگردد اسیر کس
خواجو ترا چو ناله به قریاد میرسد
دریاب خویش را و به فریاد خویش رس