کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

تا فهمیدی دوستت دارم...

تا فهمیدی دوستت دارم دلم برات بازیچه شد

خواستم که نفرینت کنم اما دلم راضی نشد

طفلی دلم نمی دونست می خوای که اونو بشکنی

زیاده حرفای دلم خودت نخواستی بشنوی

چرا نخواستی بشنوی هق هق شبونم رو

چرا خواستی بشکنی منو دلو غرورم رو

چی رو می خواستی ببینی اینکه دارم داغون میشم

من که گفته بودم بمون واسه شب هات بارون میشم

پس چرا رفتی از پیشم ،خیلی ساده

این نبود حق من که تو بازی کنی با این دل خسته و پر درد من

جواب این همه اشک رو بگو چه جور می خوای بدی

فکر نمی کردم یه روز منو تنها بذاری بری...

یادت میاد منو تو آتیشه عشقت میسوزوندی 

منو با طعنه و حرفات جلو همه می کوبوندی

قلب مهربونه منو چه ساده زدی شکوندی

دیدی آخرشم رفتی اینجا گذاشتی و نموندی


چی بگم از کجا بگم دردمو با کیا بگم

بهتره که دم نزنم حرفی از عشم نزنم

از عشقی که گم شد و رفت عاشق مردم شد و رفت

عشقی که بی فروغ نبود برای من دروغ نبود

بغض نشسته تو گلوم وقتی نشستی رو به روم

من از خودم چرا بگم باید از اون چشم ها بگم

خیره تو چشم مست تو دست میدم به دست تو

دل از زمونه میکنم حرف دلم رو میزنم

چه حالتی داره چشات نرگس بیمارچشات

چشم تو خوابم می کنه مست و خرابم می کنه

وقتی نشستی رو به من از عاشقی بگو به من

بزار چشمات دل ببره این جوری باشه بهتره

چشمات اگر پس نزنن چشم های سر سپردمو

میشه فراموش کنم خاطره های مردمو


نظرات 1 + ارسال نظر
م.خ. چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ب.ظ

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد