کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

تا کجا

تا کجای قصه باید از دلتنگی نوشت؟

تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت؟


تا به کی با ضربه های درد رام شد؟


یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟


بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار؟

خسته ام از این زندگی با غصه های بی شمار

نظرات 5 + ارسال نظر
مرتضی چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ http://shahreasal.mihanblog.com

سلام خوبی وب زیبایی داری واقعا زیباست
خوشحال میشم با هم تبادل لینک داشته باشیم
اگه مایلی خبرم کن مرسی

سیاوش پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ب.ظ

امشب به یادت گریانم، گرچه ز دیده ات پنهانم، گرچه به ظاهر خندانم، اما از درون نالانم

مرتضی پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ب.ظ http://shahreasal.mihanblog.com

بلاخره لینکت کردم

مرتضی یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ق.ظ http://shahreasal.mihanblog.com

سلام خوبی گلم خیل غم انگیز بود یکی از دوستام بهم گفت وبلاگت خیلی غمگینه منم می خوام با گذاشتن مطالب عشقولانه ی جدید وبمو زیبا تر کنم ، به توهم پیشنهاد میکنم همین کاری کنی چون هرکسی که به وب مون میاد با خوندن مطالبون غمگین می شه و من می خوام با این کارم امید عاشقا رو زیاد کنم نه این که اونا رو ناامید کنم جطوره موافقی باهام

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ق.ظ

روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت می‌کنم

زلف دلبر دام راه و غمزه‌اش تیر بلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصحیت میکنم
...
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد