کوچک و سرد و غریب
آرزوهای من
ساده و بی پروا
آرزوهایم را
به شب و بوی بهار
میسپارم شاید
برسد پیش نگاه تر تو
آرزوهایم را
به گلی می بخشم
که تو را می بوید
آرزوهایم را
به تو می گویم
لیک در خوابی تو
میروی
و نمیدانی
آرزو داشتم اینجا باشی
همۀ عمر کنار من تنهای غریب