کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

خدا

اشتباه نکن   !  من خواب نازنین تو را بر هم نزدم  . تنها شبی زیر پنجره ات کمی ساکت ماندم !  گناه من همین بود ِ همین . شاید

خواب دیدی که خوابت آشفته شده . اما من که فقط برای خودم درد و دل کردم . شاید آنقدر درد هایم بزرگ بود که دلت را به درد

آورد . نفرین بر این دردهای سنگین و تحمل های کوتاه و کم   ِ  لعنت به دل ساده من .

روزی تو هم مثل همه رفتگان می روی و مسافر جاده ابدیت می شوی . یقین داشته باش آنروز نگاه خسته ام خالی از  رفتن هیچ

آشنایی  ِ رفتنت را تا انتهای افق  همراهی خواهد کرد که چگونه جواب خواهی داد .

خدایا باور کن دیگر می خواهم پرواز کنم تا شاید اندکی دور باشم از ریا   ِ  دورویی  ِ   چاپلوسی   ِ تظاهر  ِ  حسادت  و ...

خدایا در آن لحظه که احساس کردم زندگی به پایان رسیده    ِ در آن لحظه  که در تاریکی تنهایی نفسهایم به شماره افتاده بود و اشکهایم 

بی اختیار روی گونه هایم می لغزید   ِ  آمدی و دریچه ای به رویم  گشودی  و خورشید را به آسمان تاریک رویاهایم هدیه کردی .

خدایا !  راهی در پیش دارم که جاده ایست پر فرازو نشیب   ِ اما می دانم در آغوش گرم تو مجالی برای اضطراب نمی ماند . پس

بگذار لحظه ای در آغوشت آرام و بی صدا بگریم .

چشم به راه

من همون جزیره بودم

                     خاکی و صمیمی و گرم

                                    واسه عشق بازیه موجا

                                                     قامتم یه بستر مرگ

به خیالم یه عزیز دردونه بودم

پیش چشم خیس موجا

یه نگین سبز خالص

روی انگشتر دریا

                                       تا که یک روز  ِ   اومدن و توی قلبم پا گذاشتن

                                      غصه های عاشقی رو   ِ   تو وجودم جا گذاشتن

اون زمونا    زیر رگبار نگاها

دلم انگار زیرو رو شد

برای داشتن عشقم

همه جونم آرزو شد

                                         تا نفس می کشیدی   ِ   انگار

                                                              نفسم می برید تو سینه

                                                                                   ابر و باد و دریا می گفتن :

                                                                                                    حس عاشقی همینه .

یادمه یه روز اومدی تو سر نوشتم  بی بهونه پا گذاشتی

اما تا قایقی اومد    ِ    از منو دلم گذشتی

رفتی با قایق عشقت

سوی روشنی فردا

منو دل اما نشستیم

چشم به راهت لب دریا

یلدا

                                                           محفل آریائی تان طلائی  

                                                                   دلهایتان دریائی

شادیهایتان یلدائی  

 مبارک باد این شب اهورائی  

http://zavie.blogspot.googlepages.com/AlirezaKarimiMoghadam-1.jpg 

  

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت...

گریه کن

گریه کن
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه غروره
مرحم این راه دوره
سر بده آواز حق حق
خالی کن دلی که تنگه
گریه کن گریه قشنگه
گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه قشنگه

بزار پروانه احساس
دلتو بغل بگیره
بغض کهنه رو رها کن
تا دلت نفس بگیره
نکنه تنها بمونی
دل به غصه ها بدوزی
تو بشی مثل ستاره
تو دل شبا بسوزی
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه

گریه کن
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه غروره
مرحم این راه دوره
سر بده آواز حق حق
خالی کن دلی که تنگه
گریه کن گریه قشنگه
گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه قشنگه  

  

      

              

وقتی رفتم

اینم یه شعر از مریم حیدر زاده:

وقتی رفتم.

هیچ کی از رفتن من غصه نخورد

هیچ کی با موندن من شاد نشد

وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت

بغض هیچ ادمی فریاد نشد.

وقتی رفتم کسی گریش نگرفت

اشکشو کسی نریخت پشت سرم

راستی که بی کسی درد بدیه

منم انگار همیشه تو سفرم.

وقتی رفتم کسی غصش نگرفت

وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد

دل من می خواست تلافی بکنه

پس چش هیچ کسی عاشقم نکرد.

وقتی رفتم نه که بارون نگرفت

هوا صاف و خیلیم افتابی بود

اگه شب می رفتم و خورشید نبود

اسمون خوب می دونم مهتابی بود.

چشمی با رفتن من خیره نموند

به درو به اسمونو پنجره

می دونم خیلیا گفتن چیزی نیس

اینکه ماتم نداره بذار بره.

وقتی رفتم کسی اشکش نیومد

نیومد هیچ جا صدای گریه ای

توی این دنیای بد هیچکی نداشت

از سفر رفتن من گلایه ای.

هیچکسی نگاش برام ابری نشد

زلزله هیچ دلی رو تکون نداد

راس راسی واسه کسی مهم نبود

نه که فک کنی بود و نشون نداد.

چهره ی هیچکسی پژمرده نبود

گلا اما همه پژمرده بودن

کسایی که واسشون مهم بودم

همه شاید یه جوری مرده بودن

کی میرم کجا میرم میام یا نه

کسی لااقل اینو سوال نکرد

انگاری می خوام برم خرید کنم

هیچکسی چیزی نگفت حلال نکرد.

دم رفتن کسی حرفی نمی زد

همه ساکت بودن و بی سر صدا

یه نگهبان که مارو نگا می کرد

زیر لب گفت به سلامتی کجا.

اشک و خندم دو تایی کنار هم

با یه لحن مهربون جواب دادن

انگاری یه عالمه کوهای سخت

از رو شهر شونه ی من افتادن.

این سوال مهربونو بی ریا

پرسش ساده ی یه غریبه بود

کسی که اسم منم نمی دونست

    زیر چشماش غمی بود داغ و کبود.

شعرمو باید یه جور عوض کنم

یا بذارمش همینجور بمونه

ته قلبم می خوام این حقیقتو

هر کسی دوس داره شعرو بخونه.

دم رفتن کسی گفت سفر به خیر

که واسم غریبه و نشناخته بود

اما اون وقتی رسید که قلب من

       همه ی ارزوهاشو باخته بود.

                                                  بهتره اهالی رویامونو   

بدون توقعی جواب کنیم  

نباید حتی رو بهترین کسا

                                                       توی بد ترین جاها حساب کنیم. 

 

                     

گریه

نبودی من برایت گریه کردم
برای غصه هایت گریه کردم
من امشب بغض تلخم را شکستم
نشستم بی نهایت گریه کردم
چو در پس کوچه های چشمم امشب
ندیدم رد پایت گریه کردم
تو کوهم بودی و هستی کجایی
که من برشانه هایت گریه کردم
بگو ای آسمان با او که امشب
به یادش پا به پایت گریه کردم
چو بودی گریه میکردی به حالم
نبودی من به جایت گریه کردم 

 gerye

دردودل

به پروردگار که چاهار قدم آن سوتر جهنم بود برایم، البته الانش هم هست. باید یک جوری همه چیز را جفت و جور کنم که بتوانم زودتر چترم را بردارم و بزنم به جاده ی خیس تنهایی ام، بدون اینکه کسی بفهمد بر من چه گذشت که بی صدا تنهاتر شدم!..

شاید همین قدر که دوست داشتنی می نمایم بی لیاقت هم باشم! این ساختمان ها و این هوای سرد عذابم می دهند، دستهایم یخ زده اند اما باور کنید گناهی ندارند، همه اش تقصیر لب های ساکتم بود و دستهای تو که یادم نیست کجا حلقه شده بودند و بادی که توی کوچه های باریک می دوید! لحظات قشنگی که تو را با خودشان بردند، من را هنوز همانجا کنار در نگه داشته اند و دارند گرمای تنم را از زیر این همه لباس می دزدند!

چقدر سخت است سربسته درددل کنی و هیچ کس نفهمد چه می گویی...

الهی ؛  از دست من هیچ کاری بر نمی آید جز خطا، از تو هر کاری برآید جز خطا!..

sad

خداحافظ

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگی هایم؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم؟
خداحافظ ، تو ای همپای شبهای غزل خوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ، بدون تو گمان بردی که می مانم
خداحافظ، بدون من یقین دارم که می مانی!!!!  

bye

آغاز عشق

آغاز عشق     

وقتی پرستوهای مهاجر فریاد بی صدای احساس را نجوا نمودند.

و در ان لحظه که خاطراتی از اخرین نسیم زمزمه شد.

و در ان هنگام که اولین قطره محبت سرخ ترین لاله را به ارمغان آورد.

عشق اغاز شد.

در ان هنگام که خواستم دستانم را در دستت بگیری و ارزوی با تو بودن را معنی دهم تو رفتی.

و اینک من مانده ام با یک دنیا اطلسی نا شکفته ی عشق و تنها یک قطره اشک برای ابیاری احساس.

اری اینک من مانده ام تا سکوت را معنی دهم . من مانده ام تا عشق نهفته در    افق زندگی را معنی دهم.

و حالا تو امدی.

 

در حالی که من می خواستم روانه شوم.

کاش

کاش

کاش می شد.

کاش می شد نوشت از ان بوی و طراوت و پاکیزگی.

کاش می شد گفت از ان پاک ترین و زلال ترین اب و صادق ترین اینه.

کاش می شد خواند از ان عزیز از دست رفته ان که احساسش پاکتر از صمیمیت بود.

کاش می شد احساس کرد.می شد ان غمی را احساس کرد که هنوزلاله ها به یادش هر جمعه سیاه پوش می کنند وبرای لحظات انتظارش قطره قطره می گریند.

کاش می شد به حرمت حضورش دمی لاله ها را بخوابانیم و دقایق را منتظر بگذاریم.

کاش می شد به حرمت قدمش

مرثیه نامه ای نوشت از تمام لحظات ناب بی کسی.